عوامل موثر در تربیت
تأثیر روابط شخصی در تربیت
اولین عاملی که در تربیت مؤثر است، رابطه شخص با شخص است. در محیط خانوادگی است که رابطه اشخاص تنگاتنگ است و محدود به گاهی اوقات نیست. (شبانه روزی است و تقریباً در همه حالات است). این رابطه است که هم به انسان روش می دهد و هم باعث می شود که طرف مقابل روش بگیرد. رابطه تنگاتنگ میان اشخاص این اقتضا را دارد؛ به خصوص که فرزندان هم سریع و عمیق یاد می گیرند.
لذا اگر ما بحث را دائر مدار رابطه تنگاتنگ خصوص رابطه پدر و مادر با فرزند قرار بدهیم و آن را فقط متمرکز در این کنیم، درست نیست. این رابطه تنگاتنگ، هرچند که معمولاً در روابط خانوادگی هست، اما گاهی اوقات دایره اش یک مقدار وسیع تر می شود. مسئله به طور غالب، خویشاوندی است – نزدیکان مثل خواهر، برادر و … – ولی ممکن است نسبت به کسانی که از نظر نَسَب با انسان رابطه ای ندارند نیز مطرح باشد. یعنی این نوع رابطه موثر در تربیت، درباره تمام کسانی است که انسان در زندگی با آنها آمیخته باشد و یک نوع آمیختگی داشته باشد. اینها هم از نظر تربیت، همین حکم را دارند.
لذا گفتیم اصلا انبیاء بعثتشان برای روش دادن و آموختن روش اخلاقی به بشر بوده است؛ چه در بعد انسانی و چه در بُعد الهیشان. پیغمبر اکرم وقتی به رسالت مبعوث شد فرمود: « بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ»[۱]؛ من برای تمام کردن مکارم اخلاق مبعوث شدم.
خداوند خطاب به پیغمبر می گوید: «وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ»[۲]؛ و اقوام نزدیکت را انذار بده! اول خویشاوندانت را انذار بده. البته خویشاوندان نزدیک، آنها مقدم اند. ماده عشیره از نظر لغت «عشرت» است، معاشرت از عشرت است. یعنی معاشرت نوعی ارتباط زیاد و آمیختگی با یکدیگر است. لذا عشیره که گفته میشود، از همین باب است و مسئله خانواده را مطرح می فرماید. لغت عشیره را هم که به کار می گیرد، معنایش آن است که از نظر خانوادگی آنهایی را که با تو رابطه تنگاتنگ دارند را انذار بده! حتی قید اقربین را هم می گذارد، که اشاره به نزدیکان دارد.
در باب تربیت آنچه را که میتوان به عنوان عامل ابتدایی معرفی کرد، مسئله رابطه تنگاتنگ است که این عامل موجب میشود که شخص به دیگری روش بدهد و شخص دیگر از او روش بگیرد. در یک روایتی از امام صادق (علیه السلام) دارد که حضرت فرمودند: «لَا یَزَالُ الْمُؤْمِنُ یُورِثُ أَهْلَ بَیْتِهِ الْعِلْمَ وَ الْأَدَبَ الصَّالِحَ حَتَّى یُدْخِلَهُمُ الْجَنَّهَ [جَمِیعاً]»[۳]؛ مؤمن همیشه اینگونه است که برای خانواده و اهل بیتش، علم و ادب صالح و شایسته، به میراث میگذارد تا اینکه آنها را به بهشت می برد. «حَتَّى لَا یَفْقِدَ فِیهَا مِنْهُمْ صَغِیراً وَ لَا کَبِیراً وَ لَا خَادِماً وَ لَا جَاراً»؛ به طوری که وقتی در بهشت رفت، هیچ کدام از اینها را مفقود نمیبیند. همه آنهایی که تربیتشان کرده است، هستند؛ کوچکشان هست، بزرگشان هست. بعد می گوید «وَ لا خادِماً» این را اضافه میگوید، حتی خدمتکاری را که رابطه تنگاتنگ و روزانه با او داشت و در متن زندگی او بود نیز همراه او هست. «وَ لا جاراً» حتی همسایه های او هم، بواسطه تربیت او و ارثی که برای آنها گذاشته است، در بهشت هستند.
من حالا یک نکته ای را اینجا به آن اشاره کنم. سابق بر این، مسئله همسایگی، یک مسئله مهمی بوده است. چون رابطه ها خیلی تنگاتنگ بود. ما هم در اسلام بسیار نسبت به همسایه سفارش داریم. مثل الآن نبود که همسایه، همسایه اش را نمی شناسد که اصلاً کیست! ما عجب مسلمانی هستیم! در آن موقع این روایتها صادر شده است. در آن موقع، همسایگی معنا داشته؛ از نظر بعد معنوی، اخلاقی، انسانی. فکر نکنید، این حرف ها تَعبُّد است. انسانیت اقتضا دارد که رابطه ها اینگونه باشد. یک رابطه تنگاتنگ میان همسایه ها بوده است. هر روز اینها با هم برخورد داشتند؛ برخورد روزانه. بعد رفت و آمد داشتند و … اینها همه گویای این مسئله است که این رابطه تنگاتنگ، نقش سازندگی دارد.
قبلاً هم گفتم: غالباً این رابطه در خانواده هست! تعبیر به غالب میکردم که در رابطه میان پدر و مادر با فرزند، آنچه که در روش دادن و روش گرفتن، نقش دارد، مسئله رابطه تنگاتنگ است که هم نقش سازندگی دارد، هم تخریبی و غالباً در خانواده هست.
«وَ لَا یَزَالُ الْعَبْدُ الْعَاصِی یُورِثُ أَهْلَ بَیْتِهِ الْأَدَبَ السَّیِّئَ»[۴]؛ بنده گناهکار همیشه روش زشت، به میراث می گذارد. در قسمت اول روایت «مؤمن» آمده بود، اینجا در مقابل می فرماید: «عاصی». یعنی آن کسی که مهار شرع سرش نمیشود و افسار گسیخته است. من همه اینها را قبلاً معنا کردم، دوباره توضیح نمیدهم. «حَتَّی یُدخِلَهُم النّارَ جَمیعاً» اینقدر این روش بد میدهد و آنها هم یاد میگیرند، که همه آنها را به جهنم میبرد. «حَتَّی لا یَفقِدَ فیها مِنهُم صَغیراً و لا کَبیراً و لا خادِماً و لا جاراً» تا آنجا که هیچیک از خانواده و عیال و همسایگانش را مفقود نمی یابد. آنقدر روی خانواده اش، خدمتکارش و همسایه اش اثر سوء و زشت میگذارد که همشان وارد جهنم میشوند. در تربیت آنچه که هسته مرکزی است، رابطه تنگاتنگ است.
لذا ما آمدیم گفتیم اولین محیط، محیط خانوادگی است. اما چون آنکه نقش اساسی دارد مسئله رابطه است و نَسب مدخلیت ندارد، بایدد انست که این بحث در محیط های بعدی – آموزشی، شغلی، رفاقتی- هم همین عواملی را که میگویم محوریت پیدا میکند.
تأثیر محبت در تربیت
عامل دوم، عامل محبت است. اصلاً بحث ما پیرامون غیرت بود که از محبت ناشی میشود، و از اینجا شروع کردیم که رابطه پدر و مادر با فرزند، رابطه تنگاتنگ همراه با چاشنی محبت است؛ آنهم محبت قوی. کمی جلوتر برویم. سوال اساسی اینجاست که خودِ این محبت – که از شئون قلب و دل است- با چه چیزی حاصل میشود؟ با احسان. لذا ما در بحث تربیت یک عامل را به عنوان عامل احسان مطرح میکنیم که در باب روش گرفتن نقش اساسی دارد. در پذیرش روش ها نقش دارد. یعنی اگر مربی به مربایش احسان بکند، پذیرش او قوی میشود.
لذایکی از مسائلی که در باب تربیت مطرح است – حتی نسبت به رابطه پدر و مادر و فرزند هم همین است- آن چیزی که جلب محبت میکند و نقش سازنده دارد، احسان است. یعنی عامل احسان از عواملی است که در باب تربیت نقش اساسی دارد. چون قلوب را جذب میکند. ما روایات متعددهای هم در این باب داریم که من به بعضی از آنها اشاره میکنم. این روایت از پیغمبر اکرم است که حضرت فرمودند: «جُبِلَتِ الْقُلُوبُ عَلَى حُبِّ مَنْ أَحْسَنَ إِلَیْهَا»[۵]؛ دلها بر حب کسی که به او محبت بکند، آمیخته است.
علی (علیه السلام) که تعبیرات زیادی دارند «بِالإحسَانِ تُملَکُ القُلُوبُ»[۶]؛ با نیکی دل ها بدست می آیند.
«کَم مِن إنسَانٍ اِستَعبَدَهُ إحسَانٌ»[۷]؛ چه بسیارند انسان هایی که بنده نیکی شده اند.
«سَبَبُ المَحَبَّهِ أَلإِحسان»[۸]؛ سبب محبت نیکوکاری است.
اصلاًیک جایی دارد به اینکه میفرماید: «أَلإِحسانُ مَحَبَّهٌ»[۹]؛ احسان همان محبت است.
در اینجا حضرت هوهویت (این همانی) درست میکند. مسئله این است که عامل «رابطه تنگاتنگ» و «احسانی» هستند که در باب روش دادن و روش گرفتن – که اسم آن را ما تربیت گذاشتیم- نقش اساسی دارند.
پذیرش برتری مربی، از عوامل تربیت
عواملی دیگری هم داریم که چون الآن بحث درباره آنها نیست، فقط یک اشاره ای میکنم و رد میشوم. این را باید در محیط دوم – یعنی محیط آموزشی- مطرح کرد و مسئله تربیت آنجا خیلی هم اساسی مطرح است. در محیط آموزشی آنچه لازمه تربیت است، پذیرش تفوُّقِ غیر از نظر درونی است. اینیعنی اینکه مربا بپذیرد که مربیاش از او بهتر میفهمد. حالا در روابط گوناگون مطرح است؛ جنبه علمی- تجربی و … وقتی معلم به شاگرد مطلبی را میگوید،یا وقتی شاگرد هیکل معلمش میبیند که چطور حرف میزند و … وقتی از او تاثیر می پذیرد که تفوق و برتری او را پذیرفته باشد و قبول کند که او بالاتر و بهتر از خودش است.
البته پذیرش مطرح است نه سلطه. یک وقت اشتباه نکنید! این دو، دو مورد جدای از هم است. یک سلطه بر ابدان داریم و یک سلطه بر قلوب. من دومی را دارم میگویم که از عواملی است که در تربیت نقش اساسی پیدا میکند. این خودش یک بحثی است، من گفتم چون اینجا جای بحث نبود فقط اشاره کردم.
در محیط آموزشی مربی مافوق است و مربا هم این را پذیرفته است. تربیت هم ناخودآگاه صورت میگیرد و شاگرد روش معلمش را یاد میگیرد. لذا من در باب تربیت گفتم که از عناوین قصدیه نیست. البته جهات دیگر هم هست ولی من سه عامل تقریبا اساسی را عرض کردم.
رشد انسانیت به همراه قوای حیوانی
اینجایک مطلب مطرح است که من آن را تحت یک سؤال مطرح میکنم. آیا تربیت ابوین(پدر و مادر) نسبت به فرزند از نظر سنی سقف دارد یا ندارد؟ من مقدمتاً یک مطلبی را عرض کنم بعد میروم سراغ روایات. ما این را در باب تربیت گفتیم که انسان از نظر روحی دارای ابعاد مختلفی است؛ حیوانی، انسانی و الهی. گفتیم بُعد حیوانی – شهوت، غضب و وهم- خودش فعلیت دارد و روبه تکامل هم میرود. هیچ احتیاجی به این ندارد که انسان بخواهد ساخته و پرداخته اش بکند. خواه ناخواه هست. وقتی گرسنه ات میشود، غذا را میخوری. ما در باب تربیت داشتیم که در تربیت این بعد حیوانی بایدیک لجام عقل و شرع به او بزنی و محدودش کنی. چون خواسته های او نامحدود است و سقف ندارد. این را باید محدودش بکنی که در منطقه عقل عملی و بعد معنوی کار بکند. لذا گفتیم باید به دهان این حیوان، مهار عقل و شرع بزنی، تا آن دو بعد – انسانی و الهی – که جنبه استعدادی داشت، شکوفا بشود و به فعلیت برسد.
بحث این است که انسان از نظر روند رشد در این نشئه که پیش می آید و جلو میرود، به طور غالب از نظر سنی وقتی به حدود بیست-بیست و یک سال که میرسد، از نظر قوای حیوانی دیگر کامل شده است. کاملِ کامل است و هیچ کم و کسری ندارد؛ چه شهوت او، چه غضبش و چه وهم او. در این سنین، فوران شهوت و فوران غضب است. میگویند: جوان ماجراجوست. این برای غضب او است.
این را اول من گفتم، چون مسئله تربیت در ارتباط با همین بعد حیوانی است که پایاپای آن باید دو بعد دیگر را پیش ببریم. بدون اینکه کسی به ما بگوید خود ما به اینجا میرسیم که ما باید گام به گام با این بُعد حیوانی پیش بیاییم. چون وقتی که به این مرز میرسد، از نظر حیوانی، خوب جا می افتد و باید آن دو مورد دیگر را هم خوب جا بیندازیم. یعنی بعد انسانی و الهی را که جنبه استعدادی داشت، این را هم باید به فعلیت برسانیم. باید وقتی به این سنی رسید که از نظر قوای حیوانی، شهوت و غضبش، کاملاً به فعلیت رسیده است، از این طرف انسانیت او هم باید دوشادوش آن کامل بشود. افسارگسیخته نباشد. از نظر بعد معنوی هم همینطور است.
باید تا پیش از بیست و یک سالگی اساس انسانیت و معنویت در فرد شکل بگیرد.
لذا اگر ما این تعبیر را بکنیم و بگوییم وقتی انسان به این سن رسید، همانگونه که اسکلت حیوانی دارد، بایدیک اسکلت انسانی پیدا کند. بایدیک اسکلت انسانی و معنویِ الهی هم داشته باشد. چون همه اینها در رابطه با یکدیگر بودند و از یکدیگر بیگانه نبودند.
دوره های تربیتی کودک
اصلاً تربیت و روش دادنها و روش گرفتنها، برای این بود که یک نفر، انسان بشود. یعنی عقل عملی او به فعلیت برسد. این همان تعبیری است که میگویم باید اسکلت انسانی اش درست بشود و شاکله پیدا کند. باید در درون خودش و در بعد معنویاش هم همین طور، شکل پیدا کند.
حالا من دو روایت بخوانم. روایت از امام صادق (علیه السلام) «دَعْ ابْنَکَ یَلْعَبْ سَبْعَ سِنِینَ»[۱۰]؛ بچه ات را رهایش کن تا هفت سالگی، بازی کند. ما هم همین طور هستیم که از هفت سال به بعد او را به مدرسه میبریم. یعنی این مقتضای سنی اوست که در آیه هم دارد « اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاهُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَهٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ»[۱۱]؛ همانا زندگی دنیا فقط بازی و سرگرمی و زینت و فخرفروشی و … است.
آیه شریفه هم اول از لعب شروع میکند که ظاهراً همین است. این مسائل وجودی است و تمام معارف ما هم سو با آنهاست. چرا؟ چون دستورات خالق ماست. آن که سازنده من است، خودش خوب بلد بوده است که راه را به من نشان دهد.
«وَ یُؤَدَّبْ سَبْعاً» از آن سن به بعد، دیگر قوه تمییز پیدا میکند.یادش بده! به او روش بده! تا اینجا او از نظر دیداری، شنیداری و رفتاری از شما یاد میگیرد و هیچ احتیاجی نیست که تو بخواهی او را ادب کنی. یادگیریاش خواه ناخواه و خودکار است. میگوید از هفت سال به بالا آرامآرام قوه تمییز او به کار می افتد و می توانی به او بفهمانی. «وَ یُؤَدَّب سَبعاً» تا به چهارده سال برسد، میتوانی به او بگویی: ـ باباجان ـ این کار به این دلیل درست است! پسرم این کار غلط است! دخترم …! امثال این حرفها.
«وَ الْزَمْهُ نَفْسَکَ سَبْعَ سِنِینَ» نگذارید تنها جایی برود! زیرِ سایه خودت نگه اش دار! رهایش کنی هرجا برود نمیتوانی جلویش رابگیری! بعد دارد «فَإِنْ أَفْلَحَ وَ إِلَّا فَإِنَّهُ مَنْ لَا خَیْرَ فِیهِ» بیست و یک سال که رسید اگر تربیت شده باشد، که هیچ و گرنه درست نمیشود.
سقف سنی در تربیت
بعضیها از من سؤال میکنند که این بحثهایی که راجع به بچه میکنی، تا چند سالگی است؟ برای تا سن بیست و یک سال است. این مسلم است. چون بچه به این مرز سنی که برسد، به طور غالب شهوت، غضب و و همش تکامل پیدا میکند و به حد اعلی یشان می رسند. باید بیایی و پایاپای آنها، در بعد انسانی و معنوی، اسکلت آن را هم تا آن موقع بسازی. آسیب پذیری او با این کار کمتر میشود. نمیگویم غیر ممکن میشود؛ ولی کمتر میشود. چون به درونش یک اسکلت داده ای. تقریباً محکم کاری را کردی و شاکله وجودی به او دادی.
روایتی دیگر
روایت دوم از امام صادق (صلوات الله علیه) است که: «الْوَلَدُ سَیِّدٌ سَبْعَ سِنِینَ »[۱۲]، بچه، هفت سال، آقاست.
از پیغمبر اکرم است، که حضرت فرمود: «أَوْلَادُنَا أَکْبَادُنَا، صُغَرَاؤُهُمْ أُمَرَاؤُنَا»[۱۳] فرزندان ما جگرگوشه های ما هستند، کوچکانشان سروران ما هستند. واقعاً هم همینطور است که آنها فرمانده اند؛ البته نه اینکه هر فرمانی بدهند ما باید گوش دهیم؛ ولی نوعاً چون بچه در این سن و سال هنوز تکامل پیدا نکرده که عقل عملی اش شکوفا شده باشد او فرمانده است.
«وَ عَبْدٌ سَبْعَ سِنِینَ»، در هفت سال اول آقاست. از هفت تا چهارده، زیر پوشش توست و محکوم به حکمهای توست. با توجه به روایت قبل که در اینباره فرمود «یُؤَدَّب» میفهمیم که آنجاست که میتوانی، به او امر و نهی کنی و او را تربیت کنی. دقت کنید چقدر زیباست. من این دو روایت را کنار هم گذاشتم.
«وَ وَزِیرٌ سَبْعَ سِنِینَ» در هفت سال سوم – از چهارده تا بیست و یک سالگی- بازوی تو می شود، به تو، کمک میکند و همراه تو است. وزیر همیشه همراه است. بعد دارد «فَإِنْ رَضِیتَ خَلَائِقَهُ لِإِحْدَى وَ عِشْرِینَ»[۱۴]؛ تا اینکه تا بیست و یک سالگی از خلق و خوهایش راضی شوی.
خلائق،یعنی خلق و روش و چیزهای درونی او. که بیست و یک سال، زمان کامل شدن قوای اوست. مسئله این است، و همه هم ریشه اش، ریشه های دقیق علمی-خلقتی دارد. می-گویی سقف آن تا چه موقع است؟ تا بیست و یک سال است.
چون در آن موقع تمام قوای او به تکامل میرسد. تفاوت اینجاست که قوای حیوانی خودش به تکامل میرسد، و بُعد انسانی و الهی را تو باید به تکامل برسانی.
شکوفا کردن مسائل انسانی و الهی در فرزند
شهوت خودش میرسد. غضب خودش تکامل پیدا میکند. اما مسائل انسانی اش را تو باید آبیاری کنی. مسائل الهی، معنوی اش را تو وظیفه داری که به فعلیت برسانی. این وظیفه توست که اینها را که خودش تکامل پیدا کرده، گام به گام بیایی تا به این سن و مهارش کنی. اینجاست که آدم وقتی دید ساخته شده و اسکلتش ساخته شده است، تا حدودی احساس ایمنی میکند. روکاری هایش اشکال ندارد، محکم کاری را تو کرده باش. عمده این است.
جو زدگی، آفت جوانی
آفات این سنین جوانی که اینجا در روایت مطرح می فرمایند و من راجع به بُعد غضبش مطرح کردم این است که او ماجراجوست. حواست را جمع کن! چه در بعد خشم او و چه شهوت او که یک وقت فریب نخورد. مراقبت باید باشد. نه اینکه دیگر حالا رهایش کنی و بروی! باز هم مراقبت میخواهد.
چون من در جلسات قبل مسئله جوّ را گفتم که جو حاکم و شعارها ممکن است احساسات او را تحت تاثیر قرار دهد. بچه اینگونه است که احساساتی است. لذا ایمنی کامل ندارد. یک وقت اشتباه نکنید که تمام شده است و دست را روی هم بگذارید! خیر! جوهای کاذب هم فراوان است. کسانی که مثلا اهداف شیطانی دارند، با امکاناتی که در دست داشتند، او را فریب ندهند. این جوان به طور طبیعی که نمیفهمد که این جو ساختگی است. عوامل پشت پرده را که نمیفهمد. متوجه نمیشود که جو را ساخته اند. یک وقت میبینی که این هم رفت بین آنها.
باید طوری جوان را تربیت کرد که جو زده نشود. باید شعور به او داد تا تحت تأثیر هر جوی قرار نگیرد. خیال نکند این جوها همه اش صادق و طبیعی است، خودجوش است. نه! به او بفهمان که گاهی این جوها ساختگی اند. به او بفهمان که اگر این طرف و آن طرف کردند، بعد امثال تو را به داخل جمعیت نکشانند! جو زده نشو! شعار زده نشو! مراقب باش!
بالاخره باید از اینها مراقبت بکنیم. میخواهم بگویم اینگونه نیست که جوان بعد از این سن ایمنی کامل پیدا بکند. اتفاقاً یک نوع خطراتی آنجا دارد که حالا من به یکی از آن اشاره کردم. مسئله این است که جوزده نشود؛ چون در معرض خطر است. به او بفهمان! به او شعور بده! او را به اینجا برسان و از او مراقبت هم بکن.
منابع
[۱].بحار الانوار، ج ۶۷، ص ۳۷۲. [۲].سوره مبارکه شعراء، آیه شریفه ۲۱۴. [۳].مستدرک الوسائل،ج ۱۲، ص ۲۰۱. [۴].مستدرک الوسائل،ج ۱۲، ص ۲۰۱. [۵].بحارالأنوار، ج ۷۴، ص ۱۴۲. [۶].غررالحکم، ص ۳۸۵. [۷].همان [۸].غررالحکم، ص ۳۸۶. [۹].همان [۱۰].بحارالأنوار، ج ۱۰۱، ص ۹۵. [۱۱].سوره مبارکه حدید، ایه شریفه ۲۰. [۱۲].وسائل الشیعه، ج ۲۱، ص ۴۷۶. [۱۳].بحارالأنوار، ج ۱۰۱، ص ۹۷. [۱۴].بحارالأنوار ،ج ۱۰۱،ص ۹۵.
نظرات شما عزیزان: